مشق عشق 14

مشق عشق 14

 مگر بادبانی با خود داشته باشم آنوقت باد را تصرف خواهم کرد و همه چیز در من خواهد افتاد هیچ وقت از افتادن به پایین نشکستم شکستن من از افتادن به بالا بوده است چنان پاییز که از درختی بالا میرود و آنگاه می افتد و بر باد میرود . ار من امیدی است که تو معلق به منی میراث منی آن هنگام که چشمانت را به بی باک به من دوخته بودی عشق در قلب من جوانه زد حال گله از چشمانت بکن که چرا من را دیوانه کرد . من می دانم که دریا زیباست و تو همانند دریا آرامش بخش اما تصمیم با توست آرامش را از من می گیری و به درک پشت پا می زنی .

آیا هنوز می گویی عاشقان را درک می کنی و ناله از عاشقی داری که معنایی ندارد و زندگی را به فنا می کشد اما حال چرا مدتی کوتاه تا قاصدکی و یا زلزله ای به من نرسد با من نماند .

اگر زیانی اگر ضرری می بینی چرا بازگو نکنی که ما هم مطلع باشیم می دانی که قدرت درک من بالاست و همه چیز را می بینم و این شور و جوانی است که بیداد می کند تا جوانیم و کم تجربه باما باش و دست در دست ما بده همانند دوست ....... و تجربه هایت را به رخ ما بکش .

نویسنده کتاب خاله مرسده جوووون

پایان

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ پنج شنبه 2 آذر 1391برچسب:, ] [ 13:53 ] [ azin ] [ ]